ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

ماه و سنگ

ماه و دادم به شب های تار...

١٨٢-نیمه تاریک

نیمه تاریکم همان نیمه روشن تو بود،

آفتاب بود

بر ساحل شنی رویاهایم

باران بود بر کویر تنم.


ماهتاب بودی

و تابیدی

روشنایی بودی

و تابیدی


و من دیگر تاریک نبودم

شب نبودم

شب و روزی با تو بودم

لم داده بر دامنه کوه

و گوش سپرده به پژواک صدا،

و سکوت...


سکوت حاشا شده ی تو 

در آنسوی گرگ و میش من!


من را به یاد بیاور

من نیمه تاریک تو شده ام.



١٨١-ساز غبار گرفته

شعری برای من

سازی برای تو


آوازی برای عشقمان

موسیقی احساس تو به قلب من.


ساز ناکوک دستهای من به لمس تو

در سالهای پوسیده 

آن سالهای تکراری،


و دستهای من

که هنوز لمس تو را بلند بلند می نوازد.


خاطراتم گرد عاشقانه گرفته اند

من از غبار نمیترسم

این گرد عشق توست بر ساز ناکوک من.



١٨٠-مرداب و سراب

سکوت شب، یقین من برای نیامدنش بود!


همچون سرابی پوچ

و توهم چیزی آن دوردست ها

یا شاید سکون...


سکون در مردابی که به هذیان های من زل میزند،

و من در امواج این وامانده دریا

با مرداب خواهم رفت...


خواهم رفت

به گذشته های دور...

خیلی دور...



١٧٩-دنیای کودک خیابانی

لالایی برای تو،

ای سربه مهرترین راز جهان


دنیا جای بدیست

آغوشش آنقدرها که میگویند بزرگ نیست.


دنیایی که تو را در دشتهای انزوا و تاریکی رها میکند،

تا تو دستهایت را برای طلب مهر وسیع تر کنی،

جای بدیست.



١٧٨-مویرگهای مهربان

عشق ته نشین میشود

در قلبی که دیواره هایش از خون دل است،

و با غربت عاشقی

کم کم ته نشین میشود

تا رسوب کند در مویرگهای مهربان،

مهربان دلی که دلدادگی کرده

و قلبی که سفید پوش رفتن زمستان شده

رفتن یاس وحشی

وحشت زده از بی عشقی رخسار

و رنگ پریدگی لاله های سرخ

که دیگر مرثیه هیچ دوست داشتنی را باور نمیکند.



١٧٧-نان

حضورت مرا سیراب میکند،

اما هنوز دلم به قرص نان در دستت قرص نیست!

دلخوشم که از مهربانی چشمهایت نان میخورم.



١٧٦-رویای خاکستری

تو خاکستر بودی اما خاکستری نبودی

ای تویی که مرا در برزخی ترین شب زمین دفن میکنی

و خاکستر عشقت را بر پیکر بی جان من شخم میزنی

منی که بد بودم اما بدی نبودم.

اینک چه می جویی از صدای خسته ی گر گرفته ام در بوران شب ها

بگذر از من

آه...

بگذر

ای رویای زیر خاکستر شعله ور و بی جان من.



١٧٥-گس و ماندنی

مزه عاشقی

نه تلخ بود

نه شیرین

نه ترش


مزه عاشقی 

مثل لبهای او

گس بود

گس و ماندنی...


او ترش میکرد وقتی این را میگفتم

او دلش یار شیرین لب میخواست


اما،  مزه عاشقی

همچنان گس و ماندنی بود.



١٧٤-رنگین کمان

در من رنگین کمانی زاده میشود

بر آسمان نیلگون بی انتهای آرزوهایم

وقتی که تو دستهایم را میگیری 

و من چشمهایم را به انتهای عشقت میدوزم.


شولای عاشقانه سرخابی رنگی 

با تار و پود باران و آفتاب برایت دوخته ام

رنگین کمان را بر تن کن

من دیگر آن زن یک رنگ و کمرنگ نیستم.



173-جنگل خیال

همپای من بیا

که بغض مهتاب، پیاده راه جاده را گرفته!


با من بیا .

در شهر پیچیده که ماه گم شده

و امشب بی مهتاب آغوش آسمان باز میشود.


همپای من بیا،

این صبح که از پشت کوهها سرک بکشد

من خورشید را به بسترم راه میدهم.


روزهای تکراری بی مهتاب -

با آفتاب-

در شبگردی دخترکی عاشق

بدون نوازش شکوفه ها

و تنهایی درخت

و درختها

و جنگل...

جنگلی که عشق شکوفه به  تاریکی آفتاب  را فراموش خواهد کرد!


به جنگل خیالم خوش آمدی

اینجا تاریک است

اما خبری از گرگ درنده ی عشق نیست،

نترس ای بره ی مهتاب پوست تازه شکفته.